، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

امید زندگیم

سه ماهه دوم بارداری(شهریور مهر آبان)1392

1392/9/25 21:56
نویسنده : مامانی
105 بازدید
اشتراک گذاری

کوچولوی نازنینم، پسرم، تاج سرم ، امروز مامانی(دایی سعید تایپ میکنه ابله )  می خواد سرگذشت سه ماهه ی دوم رو بنویسه.

تازه از ویار شدید تموم شده بودم و خوشحال و شاد بودم و سعی در تمام کردن پایان نامه و ارائه ی آن تا آخر شهریور ماه 92 بودم

بابایی هم دستش درد نکنه که خیلی زحمت کشید برای این که من دیگه پله های دانشگاه رو بالا و پایین نرم تا کوچولو پسرمون اذیت نشه

بعد تلاش بسیار رفت آمد های بابایی ، مدیر گروه و استاد راهنمایی مامانی گفته بودند : بهتره ترم بعدی بمونیدچون زمان ارائه  کم بود و وقت تنگ بود ;

ولی خوب باز هم با تلاش بابایی و مامانی پایان نامه تقریبا کامل شده و فقط نظر استاد راهنما وتاییدش برای ارائه مونده اونم انشالله ارائه میدم تموم میشه،که دکتر خامنه استاد راهنمای مامانی تقریبا در جریان حاملگی منه گفته هر جور راحتی خودت رو زیاد اذیت نکن

                          

کوچولو پسرم عزیز دلم بگم از حرکاتت که تقریبا اوایل چهار ماهگی حس ملموس تری کردم وای چقدر دلنشین و خوشحال کننده است اوایل کوچولو ضربه میزدی وقتی باقلوا میخوردم انگاری جشن میگرفتی و بزنو برقص.

منم ذوق میکردم و خوشحال و خدایا شکرت امید زندگی ام داره وجودش رو بهم نشون میده!وای چه روزهای قشنگیه خدایا نصیب هر کس که آرزویش را دارد قسمت کن چشم انتظارش نذار سالم و سلامت باشه نی نی های همگی و نی نی منم

عید قربان و روزهای تعطیلی پنجشنبه و جمعه که بابایی خونه هست میریم خونمون و بابایی هم حسابی بهمون میرسه

مامان بزرگ و بابا بزرگ و دایی ها هم حسابی زحمت کشدن چهار و پنج روز هفته اینجا هستیم زحمت میدیم، خوب انشالله میایی و همگی خوشحال میشن و جبران میشه!

 

پسر شجاعم وقوی ام و باهوشم:

با اینکه دلم نمیاد حرفهای تلخ رو بزنم اما میخوام اینجا بمونه تا هر وقت خودت و ما خوندیم یادمون بیاد روزهای سخت و و لذت روزهای شاد رو بیشتر بدونم.

نمیخوام بهت خطاب گل پسرم بدم چون عمر گل کمه میخوام بگم تاج سرم،چشم و چراغ زندگیم،با لطف خدا که تنت سالم وکل وجودت سالم و عمر طولانی و عاقبت به خیر بدنیا بیایی و زندگی کنی.تو 18 هفتگی دکترمون گفت یه آزمایش سنوگرافی مینویسم برای محکم کاری واطمینان سلامت آقا پسرتون.

ما هم رفتیم سنو گرافی نوین و آزمایشگاه پلاسما ولی یک سهل انگاری کردیم اونم منشی آزمایشگاه وقت نداد و یک روز فاصله بین سنوگرافی و روز آزمایش افتاد بعد دو هفته هم جواب آزمایش رو گرفتیم بردیم دکتر ای خدا...اون روزها خیلی سخت بود دکتر جواب آزمایش رو دید گفت بهتر بری آمینوسنتز تا مطمن بشیم کوچولو مشکلی نداره چون جواب آزمایشها همش احتمالاته تقریبا آمینوسنتز جوابش مطمن تره منم که قبلا یک سقط داشتم میترسیدم البته این آزمایش و سنو گرافی در 13 - 14 هفتگی سنو گرافی دکتر بابالو و آزمایشگاه بیمارستان شمس داده بودیم خوبه خوب بود نمیدونم همون آزمایش اینجا جوابش ریسک داشت ولی دکتر گفت این آزمایشها صد در صد نمیتونیم تصمیم بگیریم رفتیم دکتر ژنتیک گفت 2درصد احتمال خطر بیماری وجود دارد وآمینوسنتز هم یک درصد احتمال سقط داره.

ای خدا... ای خدا ... منم کارم گریه شده بود و شبها گریه و روزها گریه قربونت برم شما کوچولو پسرم هم حرکاتت بیشتر شده بود  جیگرم می سوخت  .انگاری مامانی باید همیشه نگرانت باشه خوب خدا لطف کرده  اگر لایق اسم مادری باشم مادرم،(دلم میسوخت و نمیدونم چیکار کنم) هیچ کس نمیتونست کمک کنه! که برم آمینوسنتز یا نه! مامان جون هر روز برات دعا میکرد و منم وقتی گریه میکردم با من گریه می کرد و دعا شبها بابا جون هم نمی تونست بخوابه هروقت بیدار شدم فکر می کرد، سعید دایی و حمید دایی هم نگران بودند براحتی می شد دید تو چشماشون. بابایی هم تنهایی خونه بود و نگران و سردرگم وناراحت بالاخره منم شب ولادت حضرت جواد از خدا خواستم راه روخودش بهم نشون بده دستم رو شکمم گذاشتم و از ته دل خواستم از دو راه که برم آزمایش یا نه خودش راه رو نشون بده آخه من نی نی ام رو دوست دارم و می خوامش وازش خواستم به لطف وامید خودش زیر سایه چهارده معصوم  نذر و قربانی  و احسان التماس به درگاه خودش سالم باشی. که قرارشد بریم آزمایش پیش دکتر تقوی که خودش تو مطب آمینوسنتز می کنه!که خانم دکتر با خواست ما باز هم آزمایش و سنوگرافی رو تکرار کرد و البته دکتر تقوی معتقد به 14هفتگی بود که این آزمایش در این زمان بهتر نشون میده ولی باز آزمایش تکرار شد و این بارآزمایش خوب بود خدا رو شکر همه سنوگرافی جواب خوبی می دادن ما هم با امید  به درگاه خداوند  و دو آزمایش خوب نرفتیم آمینوسنتزو امیدوار به سالم بودن ثمره عشقمون( پسرم) باز هم چشم انتظار روزی هستیم که شما تشریف بیاری و سالم باشی و خیالمون راحت بشه!!

راستی بذار برات از سنوگرافی ها بگم که شما کوچولوی مامان و بابا  تو یکی از اونا که شما دستت رو زیر سر واون یکی دستت رو هم روی پات گذاشته بودی فکر کنم برا من و بابایی کلاس گذاشته بودی البته اینم بگم اولش پشتت به ما بود نمی دونم شایددلت ازمون شکسته بود ولی خوب آشتی شدیم باهم شایدم خجالتی بودی خوب آخه یه لحظه دستت رو رو صورتت گذاشته بودی و خانم دکتر نمی تونست صورتت رو ببینه پسر زرنگ مامان و بابایی اینا برا من و بابایی خاطرات خوب و خوش دوران حاملگین از ته دل دوستت داریم 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

شیداویاشا
25 تیر 93 16:22
سلام دوست جونم من مامان پانته ا هستم http://pani88.niniweblog.com/ این هم ادرس سایت هنریم هست خوشحال میشم بهم سربزنی و منو لینک کنی http://www.tar-o-pod.com/ http://www.karedast.ir/